جدول جو
جدول جو

معنی دست آب - جستجوی لغت در جدول جو

دست آب
آبی که با آن دست و رو را بشویند، آب دست، کنایه از وضو
تصویری از دست آب
تصویر دست آب
فرهنگ فارسی عمید
دست آب
(دَ)
دستاب. آبی که برای شستن دست و روی بکار برند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آبدست. وضو. (آنندراج). آب وضو:
هم خلال از طوبی و هم آبدست از سلسبیل
بلکه دستاب همه تسکین رضوان آمده.
خاقانی.
یاﷲالعجب، دست آب بر بساط عبقری ریختن و به عادت عقربی گریختن نه آیین جوانمردان و رسم جوانمردی باشد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 101).
- دست آب ده، دهنده آب وضو. کسی که آب بر دست کسی ریزد تا برو وضو سازد: در وقت بیماریها آن مرحومه را تیماردار و خدمتگار وطشت نه و دستاب ده من بودم. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 102). دست آب ده مجاورانش.
تحفه العراقین خاقانی (از آنندراج).
، طهارت گرفتن یا استنجا. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، بول. شاش. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آبی که در ظرفی نزدیک تنور گذارند و با هربستن نانی دست را بدان تر کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). به لهجۀ شوشتری دس ّاو گویند و آن آبی است که نان بایان (نانوایان) در ظرفی کنند و در وقت نان پختن دست بدان تر نمایند تا حرارت آتش اثر نکند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، به معنی پختن طعام هم آمده است، چه اگر گویند: فلان خانم ’دس او’ نیکودارد، یعنی خوب طبخ می کند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، شناوری یا سباحت. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). متناسب با تعبیر دست به آب (آب بازی، شناوری) داشتن
لغت نامه دهخدا
دست آب
آبی که برای شستن دست و روی بکار برند. آب وضو
تصویری از دست آب
تصویر دست آب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست خط
تصویر دست خط
نامه ای که کسی با دست خود نوشته باشد، دست نوشت، چگونگی و کیفیت نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست کم
تصویر دست کم
کمترین مقدار و میزان، حدّاقلّ، مینیمم، کمینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست چوب
تصویر دست چوب
چوب دستی، عصا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستیاب
تصویر دستیاب
کسی که به امری یا چیزی دست یابد، دست یابنده، به دست آمده، آنچه انسان با کار و کوشش به دست بیاورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست چرب
تصویر دست چرب
سود و نفعی که از کسی به دیگری برسد، برای مثال دراین زمانه که امید دست چربی نیست / مگو چراغ ز خود روغنی برون آرد (صائب - لغت نامه - دست)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ چَ)
چپ دست. کسی که با دست چپ کار می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ چَ)
معاون، صاحب مکنت، (به اضافه) کنایه از صاحب مکنت، مددکننده. اعانت کننده. رجوع به این ترکیب ذیل دست شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
چوبدست. چوبدستی. (آنندراج). چوبی که هنگام راه رفتن به دست گیرند. (ناظم الاطباء). عصا
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ)
کنایه است از دست راست و آن در خطاب بر نابینایان بی قاید که بیراه شوند گفته شود یعنی به طرف دستی که عصا در آن است و عصا معمولاً به دست راست باشد. (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(وْ زَ)
دست آرای. آرایندۀ مسند و سریر (در این جا دست به معنی مسند است). (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
آبشار، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
زراعتی که با باران کاشته شده باشد. زراعت دیمی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
نشانی که از آب بر کاغذ یا جامۀ در آب افتاده پیدا آید. (آنندراج). اثر تنیدگی آب بر کاغذ:
مانند سیل عمر گرامی گذشت و ماند
چون داغ آب یاد جوانی بدل مرا.
تنها (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
اًستذاءب النقد، گوسپندکی گرگ شد، و آن مثل است و در حق شخصی گویند که خوار و حقیر باشد و خود را بزرگ و برتر نماید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
نام ناحیتی از ولایت سیستان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 213)
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ چَ)
دستی که در سمت چپ بدن است. یسار. شمال. رجوع به دست چپ ذیل ترکیبات دست شود، سپرز، و آن پارۀ گوشت سیاه باشد متصل به جگر محل تکون سوداء و به عربی طحال گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از دهستان های بخش بافت شهرستان سیرجان. این دهستان در جنوب بافت واقع است. محصول عمده غلات است. از 27 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده. جمعیت آن در حدود 1700 تن است. مرکز دهستان قریۀ دولت آباد است. قرای مهم آن عبارتند از: وکیل آباد، محمدآباد و حسن آباد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوغ آب
تصویر دوغ آب
دوغاب، آشی است که از شیر سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست پس
تصویر دست پس
آخر کار
فرهنگ لغت هوشیار
آسی کوچک که دو سنگ بر روی هم دارد و دارای دسته ای چوبی است که آنرا با دست گردانند آس دستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست کج
تصویر دست کج
کسی که دست او کج و معوج باشد، دزد جیب بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست چوب
تصویر دست چوب
عصا، چوب دستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست آخر
تصویر دست آخر
دست پسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستیاب
تصویر دستیاب
بدست آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت آب
تصویر هفت آب
آب های بسیارومتنوع: (دهان بشست بهفت آب وخاک وتوبه کند بدست تو که نگوید چنین سخنهاباز) (کمال اسماعیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست خط
تصویر دست خط
((~. خَ))
نامه یا نوشته ای که کسی با دست خط نوشته باشد، دست نوشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست کج
تصویر دست کج
((دَ کَ))
کسی که دست او کج و معوج باشد، کنایه از دزد، جیب بر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست آخر
تصویر دست آخر
در پایان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیست آب
تصویر زیست آب
آب حیات، اکسیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دست پس
تصویر دست پس
آخرکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دست کم
تصویر دست کم
لااقل، اقلا، حداقل
فرهنگ واژه فارسی سره
موجود، موجود است، دست یافتنی
دیکشنری اردو به فارسی